جدول جو
جدول جو

معنی محال الیه - جستجوی لغت در جدول جو

محال الیه
(مُ لُنْ اِ لَیْهْ)
حواله شدۀ به او. احاله شده بدو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محال علیه
تصویر محال علیه
طرف حواله، برات گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتاج الیه
تصویر محتاج الیه
آنچه مورد نیاز است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضاف الیه
تصویر مضاف الیه
در دستور زبان اسمی که اسم دیگر با کسره به آن نسبت داده شود
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لُنْ عَ لَیْهْ)
آنکه بر او حواله شده است. (یادداشت مرحوم دهخدا). شخص ثالث در قبال محیل که مدیون است و محتال که طلبکار است. (قانون مدنی مادۀ 724)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ لِ صَ / صِ)
محال خاصه. در اصطلاح دورۀ صفویه اماکن و اراضی متعلق به شخص پادشاه است، در مقابل محال دیوان که اراضی و املاک متعلق به کشور و دولت است: شغل مشارالیه (وزیر دارالسلطنۀ اصفهان) آن است که نسق محال خالصه و ضبط بعضی از وجوهات و دکاکین بعهدۀ اهتمام مشارالیه است که محلی از محال بی نسق و نامزروع نماند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 45)
لغت نامه دهخدا
(مُ جُنْ اِ لَیْهْ)
کسی و یا چیزی که لازم و ضرور باشد و وجود آن در کار لازم بود. (ناظم الاطباء). بایسته. دروا. دربایست. وایه. بایا. وایا. نیازی. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- محتاج الیه بودن، بایستی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ فُنْ اِ لَیْهْ)
رجوع به مضاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لُنْ لَهْ)
آنکه برای او حواله شده است. (یادداشت مرحوم دهخدا). محتال. طلبکار. (قانون مدنی مادۀ 724)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محال علیه
تصویر محال علیه
براتگیر طرف حواله برات گیر
فرهنگ لغت هوشیار
وایه ز سرو این چمن سایه نبینی - ز ریحان سمن وایه نبینی (ویس و رامین) کسی یا چیزی که لازم و ضرور باشد: در این فن در معرلفت اجناس و اوزان شعر علمی محتاج الیه است
فرهنگ لغت هوشیار
بر گیر: در دستور ترکیب اضافی اسمی که متمم اسم دیگر قرار گیرد مقابل مضاف. مثلا در ترکیب اضافی کتاب حسن کتاب مضاف است و حسن، آنچه که چیزی را بدان نسبت دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضاف الیه
تصویر مضاف الیه
برگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
دربایست، ضرور، لازم
فرهنگ واژه مترادف متضاد