محال خاصه. در اصطلاح دورۀ صفویه اماکن و اراضی متعلق به شخص پادشاه است، در مقابل محال دیوان که اراضی و املاک متعلق به کشور و دولت است: شغل مشارالیه (وزیر دارالسلطنۀ اصفهان) آن است که نسق محال خالصه و ضبط بعضی از وجوهات و دکاکین بعهدۀ اهتمام مشارالیه است که محلی از محال بی نسق و نامزروع نماند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 45)
محال خاصه. در اصطلاح دورۀ صفویه اماکن و اراضی متعلق به شخص پادشاه است، در مقابل محال دیوان که اراضی و املاک متعلق به کشور و دولت است: شغل مشارالیه (وزیر دارالسلطنۀ اصفهان) آن است که نسق محال خالصه و ضبط بعضی از وجوهات و دکاکین بعهدۀ اهتمام مشارالیه است که محلی از محال بی نسق و نامزروع نماند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 45)
کسی و یا چیزی که لازم و ضرور باشد و وجود آن در کار لازم بود. (ناظم الاطباء). بایسته. دروا. دربایست. وایه. بایا. وایا. نیازی. (یادداشت مرحوم دهخدا). - محتاج الیه بودن، بایستی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
کسی و یا چیزی که لازم و ضرور باشد و وجود آن در کار لازم بود. (ناظم الاطباء). بایسته. دروا. دربایست. وایه. بایا. وایا. نیازی. (یادداشت مرحوم دهخدا). - محتاج الیه بودن، بایستی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
وایه ز سرو این چمن سایه نبینی - ز ریحان سمن وایه نبینی (ویس و رامین) کسی یا چیزی که لازم و ضرور باشد: در این فن در معرلفت اجناس و اوزان شعر علمی محتاج الیه است
وایه ز سرو این چمن سایه نبینی - ز ریحان سمن وایه نبینی (ویس و رامین) کسی یا چیزی که لازم و ضرور باشد: در این فن در معرلفت اجناس و اوزان شعر علمی محتاج الیه است
بر گیر: در دستور ترکیب اضافی اسمی که متمم اسم دیگر قرار گیرد مقابل مضاف. مثلا در ترکیب اضافی کتاب حسن کتاب مضاف است و حسن، آنچه که چیزی را بدان نسبت دهند
بر گیر: در دستور ترکیب اضافی اسمی که متمم اسم دیگر قرار گیرد مقابل مضاف. مثلا در ترکیب اضافی کتاب حسن کتاب مضاف است و حسن، آنچه که چیزی را بدان نسبت دهند